جدول جو
جدول جو

معنی مست کار - جستجوی لغت در جدول جو

مست کار(مَ)
چیزی مسکر. (آنندراج). مستی آورنده، دائم الخمر. (آنندراج). مست کاره. و رجوع به مست کاره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راست کار
تصویر راست کار
درستکار، کسی که کارهایش از روی راستی و درستی باشد، امین، پاک دست، درست کردار، صحیح العمل، برای مثال خواهی که رستگار شوی راست کار باش / تا عیب جوی را نرسد بر تو مدخلی (سعدی۲ - ۶۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبت کار
تصویر منبت کار
کسی که شغلش ساختن منبت است، کنداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زشت کار
تصویر زشت کار
بدکار، بدکردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست کار
تصویر کاست کار
متقلب، دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
بنّایی که کارش آجر چینی است و پایه و دیوار و سایر قسمت های ساختمان را با آجر می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کاری
تصویر دست کاری
دست بردن در چیزی، کنایه از تغییر دادن و مرمت کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کار
تصویر دست کار
کاردستی، هر چیزی که با دست ساخته و پرداخته شده باشد، کنایه از همکار و هم دست و دستیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هفت کار
تصویر هفت کار
چیزی که در آن هفت رنگ به کار رفته باشد، برای مثال باز فراش چمن یعنی نسیم نوبهار / بر چمن گسترده فرشی از پرند هفت کار (ابن یمین - ۵۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشت کار
تصویر کشت کار
کشتزار، مزرعه، کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشت کار
تصویر خشت کار
کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن، خشت مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استنکار
تصویر استنکار
شناختن کسی را منکر شدن، انکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
اذّکار. تذکر. تذکیر. ذکری. یاد گرفتن خواستن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ناشناختن. (منتهی الارب) (زوزنی) ، تباهی انداختن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ کُ نَنْ دَ / دِ)
در آشیان رفتن خواستن
لغت نامه دهخدا
(پُ / پُ تِ)
قوه به انجام رسانیدن کاری آغازکرده. پایداری در اتمام عملی، تکیه گاه. معتمد: و عزالدین حسین خرمیل که والی هراه بود و روی بازار و پشت کار ملک سلاطین. (جهانگشای جوینی).
- پشت کار داشتن،داشتن قوه ای که آدمی را به اتمام و انجام کاری دارد.
- پشت کاری را گرفتن، پیوسته به آن مشغول بودن. مستمراً به اندیشۀ آن بودن. دنبال کردن کاری را
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مخفف استادکار. در اغلب ولایات مانند خراسان و گیلان بر صنعتگران از کفاش و خیاط و نجّار و یا کارگران فنی کارخانه ها اطلاق کنند و زیردستان آنها را شاگرد نامند. رجوع به استادکار شود.
لغت نامه دهخدا
قوه بانجام رسانیدن کاری آغاز کرده پایداری در اتمام عملی، تکیه گاه معتمد
فرهنگ لغت هوشیار
مانند مست همچون مست: می فتی این سو و آن مست وار ای تو ای سو نیستت آن سو گذار. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
بر صنعتگران از نجار و کفش دوز و یا کارگران فنی که در کار خبره و استاد باشند اطلاق میشود و زیر دستان آنان را شاگرد مینامند
فرهنگ لغت هوشیار
نیگویی ناپذیری ناشناختگی ناپسند یابی نیگری (انکار) نا شناختن، خواستار دریافتن امری نا شناس گردیدن، انکار کردن، یا یاء استنکار. یاء نکره یاء تنکیر: اسبی خریدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذکار
تصویر استذکار
بادکردن، یاد آوری یاد کرد، جمع استذکارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذ کار
تصویر استذ کار
یاد گیری، یاد دادن، یاد آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسته کار
تصویر بسته کار
کند کار، سست رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سما کار
تصویر سما کار
خدمتکار شرابخانه سبو کش میخانه، مطلق خدمتکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت کار
تصویر هفت کار
چیزی که دارای هفت رنگ باشد: (بازفراش چمن یعنی نسیم نوبهار برچمن گستردفرشی ازپردهفت کار) (این یمین)
فرهنگ لغت هوشیار
چوبی که بزمین فرو برده برآن چوب نهند و باتیشه تراشند، (خاتم) دستگاه ساده و کوچکی است با دو ضلع قایم بهم که بوسیله میخی بزمین محکم شود و وقت کارکه خاتم ساز بر روی زمین قرار گیرد ضلع عمود آن رو بخاتم سازاست. طرزاستفاده از میخ کارباین ترتیب است که اگرمثلابخواهند چوبی راببرنند یک سر آنرا بر روی زمین میگذارند و سر دیگر را به میخ کار تکیه میدهند و در عین حال آن سر چوب را که به میخ کار تکیه دارد از طرفین بین شست دو پای خود محکم میگیرند و آن وقت اره را برداشته مشغول محکم میگیرند و آن وقت اره را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منبت کار
تصویر منبت کار
برجسته کار کسی که شغلش ساختن منبت است کندا گر
فرهنگ لغت هوشیار
پایداره یار رس یار مند یار یاور یاریگر یار یاور کمک کننده: خدا یار و بخت مدد کار بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست کار
تصویر کاست کار
دروغگوی دروغزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشت کار
تصویر خشت کار
استاد بنائی که کار او بنا کردن با خشت خام باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنکار
تصویر استنکار
((اِ تِ))
انکار کردن، نشناختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت کار
تصویر پشت کار
((پُ))
پایداری، همت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استذکار
تصویر استذکار
((اِ تِ))
یاد کردن، یادآوری، یاد کرد، مفرد استذکارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسته کار
تصویر بسته کار
مکانیک
فرهنگ واژه فارسی سره